صدا میكنم " تو " را...
این " جانی " كه میگویی
جانم را میگیرد ..!
نزن این حرف ها را …. دل من جنبه ندارد
موقعی كه نیستی....
دمار از روزگارم در می آورد ..
![](/upload/m/morteza88/image/5%20(7).jpg)
نظرات شما عزیزان:
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت12:13---6 آبان 1391
می دانم سرانجام
یک روز ، کسی
به من لبخند خواهد زد
و خواهد گفت :
" من تمام جاده ها ، تمام فرودگاهها، تمام ایستگاههای قطار را
به انتظارت ایستاده بودم ، چقدر دیر آمدی بانو ! ... چقدر..."
و من لبخند زنان خواهم گفت :
" بلیطم را گم کردم ،عاشقیست دیگر حواس نمی گذارد "
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت15:35---5 آبان 1391
در این هوای ابری و بارانی
در این خیابانهای خیس..
دلم پر می زند
برای تکیه زدن بر سرشانه ات
همانجا که تا چشم و گوشت راهی نیست...
همانجا که بهشت من است..
می خواهم در چشمت بنشینم
و در گوشت نجوا کنم:
دوستت دارم...!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت22:23---4 آبان 1391
از پشت روزنامه
از پشت فنجان چاي
از پشت اين همه فاصله
از پشت عينك پنسي
از پشت اين همه سال...
لطفا مرا ببين!!
محتاج يك نگاهم
فقط !!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:16---3 آبان 1391
پرخاش مي كني
فرياد مي زني
تلخ مي شوي
سرد مي شوي
مي شكنم
تكه
تكه
تكه
هزار تكه مي شوم
در لاك خودت كه فرو مي روي
تازه بايد
اين پازل هزار تكه را از سر نو بچينم
براي دفعه ي بعد !!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت19:57---3 آبان 1391
هیچ وقت
" بی خداحافظ "
کسی را ترک نکن..
نمی دانی..
چه درد بدی است
پیر شدن
در خم
کوچه های " بی خداحافظ "!!
.
.
.
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت19:47---3 آبان 1391
آفتــآبـــــــــ...
هماטּ جــآئـے ســﭞ ڪـﮧ تــــو مے בرخشے
بـگــذار בنیــآ پــر از ابــر بــآشــב
تــو فــقــطـ بــراے مــטּ بتــآبـــــــــ . .
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت18:13---2 آبان 1391
به هیچ دردی نمی خورند
این شعر های نابهنگام
این نوشته های سرآسیمه
این درد دل های نافرجام...
تا تو آن ها را نخوانی
و مرا
لابلای سطورش نبینی!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:47---1 آبان 1391
نمی دانم چرا بی دلیل بغض کرده ام
نمی دانم چرا مدام دلم گریه می خواهد
نمی دانم چرا بیخودی دستهام را
زیر بغل میزنم و
طول و عرض این هال عریض را
قدم رو می روم...
اصلا مهم نیست که
دیگر دوستم نداری
اصلا مهم نیست که
دیگر سراغی از من نمی گیری
اصلا مهم نیست که
داری فراموشی را یادم می دهی...
فقط نمی دانم
نمی دانم
چرا اینقدر درهم و برهم شده روزگارم
چرا اینقدر پریشان و آشفته شده لحظاتم....؟؟؟
.
.
.
.
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:43---1 آبان 1391
هر چه قورت می دهم
این بغض لعنتی را
پایین نمی رود...
چه کردی با من
نامهربان من!!!
دلم باریدن می خواهد
بر سرشانه هات
به نوازشی آرامم کن!!!
.
.
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:15---1 آبان 1391
نامت را که زیر لب تکرار می کنم
شیرینی مطبوعی
در جانم می دود...
مدامت تکرار می کنم
تا قند مکرر شوی
در تلخی های مدامم...!!!!!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت17:14---1 آبان 1391
بوی وداع می دهی
بوی رفتن بی خداحافظ!!!
چیزی نمی گویی، حرفی نمی زنی،
نه اشاره ای، نه نگاهی...
اما حس می کنم
این سکوت، این سکوت لعنتی
بوی پرواز دارد
بوی هجرت، بوی مهجوری!!!!
چمدانت را بردار...
پشت سرت آبی نخواهم ریخت!!!
دوست دارم
در ناباورانه های کودکانه ام
همچنانت حاضر ببینم!!!!!!!!
.
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت16:54---1 آبان 1391
من بیمارم..بیمار...
توی تختم دراز می کشم..
پتو را تا زیر گلویم بالا می کشم..
چشمهای مبهوتم را به دیوار روبرو می دوزم و فکر می کنم
آنقدر غصه ی نداشتنت را خورده ام که بیمار شده ام..
آنقدر غصه ی بیم و حذر دادن هات را خورده ام که بیمار شده ام..
آنقدر در التهاب (دوستت دارم) گفتن هات سوخته ام که بیمار شده ام...
آنقدر منتظر از راه رسیدنت شده ام که بیمار شده ام..
طبیبی بالای سرم میاورید
هیچ دارو و درمانی به دردم نمی خودم
حتی اگر در آغوشم بگیرید ، بهتر نمی شوم
فقط معلوم است که بیمارم
به شدت بیمارم....
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت16:30---1 آبان 1391
کیسه ی فلفل های قرمز در دست من
کیسه ی بروکلی سبز در دست تو
سبز می شوم روی قامت خودم
وقتی خیابات های خیس را همقدم می شویم
سرخ می شوم در التهاب و حرارت
وقتی در تاریکی کوچه های پاییز
دستم را می فشاری...!!!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت16:27---1 آبان 1391
نمیدونم چی ام...............دلگیرم.....یا دلم گیره........؟؟؟
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:30---30 مهر 1391
سرباز کرده
زخمی که
سالهای مدید پنهان بود از چشمم...
چرک و خون می تراود
از شکاف این زخم ناسور!!!
مرهم هات را کجا جا گذاشته ای؟؟
من زخمی سال و ماه نیستم
زخمی مرهم هایی هستم
که دیگر مال من نیست!!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:28---30 مهر 1391
نگاه هایت ترش است
دلم را جمع می کند
بوسه هایت شیرین است
دلم غنج می زند
"دوستت دارم " هایت ملس است
دلم خوش خوشانش می شود!!
حرف های من اما
تلخ است...
لبخندهایم ..گس ..!!
دلت...؟؟؟
نمیدانم...نمیدانم...!!!
آخ که امشب دلم خونه خیلی گرفته خیلی خیلی د...
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:26---30 مهر 1391
من خنگ تر از آني هستم
كه فكرش را مي كني..
اگر مرا دوست داري
رك و راست بگو
صريح و بي واسطه!!
اينكه هربار
كفشم را جلوي پايم جفت كني..
اينكه در خيابان
پناهم دهي تا تصادف نكنم..
اينكه هرماه يادت بماند
قرص هاي كلسيم و آهنم را به موقع بگيري..
اينكه هر وقت ميگرنم عود كند
گنجشك ها را به آرامش دعوت كني..
اينكه بداني
من چاي را فقط با يك قند كوچك مي خورم
اينكه بفهمي
سكوتم نشانه ي رضايت نيست...
هيچ كدام...هيچ كدام
چيزي به من خنگ نمي فهماند.
اگر دوستم داري
صريح و واضح بگو:
دوست دارم!!
همين!!!!!!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:23---30 مهر 1391
ایمان دارم
که نیم شبی از خواب خواهی پرید
کورمال کورمال
لیوانی آب جستجو خواهی کرد
گلویی تر کرده و
به بستر برمی گردی...
چشم روی هم می گذاری
اما نمی توانی بخوابی...
آنقدر حسرت داشتنم را خواهی خورد
که تا صبح
بالش کناری ات را
در آغوش گرفته
و شانه اش را
خیس خواهی کرد !!!
تقدیم به کسی که منو نادیده گرفت ...
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:19---30 مهر 1391
دلم کمی عشق می خواهد...
کمی آغوش بی دغدغه...
دستی که فرهای ریز موهام را
بکاود...
و تمام نقطه چین های دنیا را
برایم پر کند...!!!
گرچه دیر...
گرچه با تاخیر...
می خواهم که
فقط تو
فقط تو...
نقطه چین ها را پر کنی...!!!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:13---30 مهر 1391
می دانم که در یادت نخواهم ماند
زن بی خاطره ای خواهم شد
در حافظه ی شلوغت!!
مهم نیست!!!
گاهی وقت ها
در یاد خودم هم نمی مانم
گم می شوم
فراموش می شوم...
مهم نیست..
توآسوده باش..!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:03---30 مهر 1391
يعني هنوز هم بايد بترسم
از پروانه ها
مباد كه بر شانه ات بنشينند؟؟
از گنجشك ها
مباد كه بالاي سرت پرواز كنند؟؟
و از شكوفه هاي پيچ امين الدوله
مباد كه هوايت را عطر آگين سازند؟؟
.
.
پير شدم از بس
ترسيدم و ترسيدم و ترسيدم..!!!
مستانه ![](/weblog/file/img/m.jpg)
ساعت20:01---30 مهر 1391
خیلی دوستت دارم
اما ...
نمی دانم (خیلی) را چگونه بنویسم که معنی (خیلی ) بدهد !!!!
|