نعره های خاموش

نعره های خاموش

ناشناسی بی کس/ نیمه شب هم حتی/ اگر از کوچه ی تنهایی قلبم گذرد/ عطر بدرود و درودش سالی/ در دلم خواهد ماند/ تو که دیریست در این کوچه اقامت داری.

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 253
بازدید کل : 52508
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 222
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->


وفتی که نیستی ... !

صدا     میكنم      " تو "       را...    


این     " جانی "     كه     میگویی


جانم     را      میگیرد    ..!


نزن     این     حرف ها      را     ….  دل     من      جنبه      ندارد


موقعی        كه      نیستی....


دمار    از    روزگارم    در    می آورد   ..

 

 


 



نظرات شما عزیزان:

مستانه
ساعت12:13---6 آبان 1391
می دانم سرانجام

یک روز ، کسی

به من لبخند خواهد زد

و خواهد گفت :

" من تمام جاده ها ، تمام فرودگاهها، تمام ایستگاههای قطار را

به انتظارت ایستاده بودم ، چقدر دیر آمدی بانو ! ... چقدر..."

و من لبخند زنان خواهم گفت :

" بلیطم را گم کردم ،عاشقیست دیگر حواس نمی گذارد "





مستانه
ساعت15:35---5 آبان 1391
در این هوای ابری و بارانی

در این خیابانهای خیس..

دلم پر می زند

برای تکیه زدن بر سرشانه ات

همانجا که تا چشم و گوشت راهی نیست...

همانجا که بهشت من است..

می خواهم در چشمت بنشینم

و در گوشت نجوا کنم:

دوستت دارم...!!




مستانه
ساعت22:23---4 آبان 1391
از پشت روزنامه

از پشت فنجان چاي

از پشت اين همه فاصله

از پشت عينك پنسي

از پشت اين همه سال...

لطفا مرا ببين!!

محتاج يك نگاهم

فقط !!


مستانه
ساعت20:16---3 آبان 1391
پرخاش مي كني

فرياد مي زني

تلخ مي شوي

سرد مي شوي

مي شكنم

تكه

تكه

تكه

هزار تكه مي شوم

در لاك خودت كه فرو مي روي

تازه بايد

اين پازل هزار تكه را از سر نو بچينم

براي دفعه ي بعد !!


مستانه
ساعت19:57---3 آبان 1391
هیچ وقت

" بی خداحافظ "

کسی را ترک نکن..

نمی دانی..

چه درد بدی است

پیر شدن

در خم

کوچه های " بی خداحافظ "!!
.
.
.


مستانه
ساعت19:47---3 آبان 1391
آفتــآبـــــــــ...

هماטּ جــآئـے ســﭞ ڪـﮧ تــــو مے בرخشے

بـگــذار בنیــآ پــر از ابــر بــآشــב

تــو فــقــطـ بــراے مــטּ بتــآبـــــــــ . .


مستانه
ساعت18:13---2 آبان 1391
به هیچ دردی نمی خورند

این شعر های نابهنگام

این نوشته های سرآسیمه

این درد دل های نافرجام...

تا تو آن ها را نخوانی

و مرا

لابلای سطورش نبینی!!


مستانه
ساعت20:47---1 آبان 1391
نمی دانم چرا بی دلیل بغض کرده ام

نمی دانم چرا مدام دلم گریه می خواهد

نمی دانم چرا بیخودی دستهام را

زیر بغل میزنم و

طول و عرض این هال عریض را

قدم رو می روم...

اصلا مهم نیست که

دیگر دوستم نداری

اصلا مهم نیست که

دیگر سراغی از من نمی گیری

اصلا مهم نیست که

داری فراموشی را یادم می دهی...

فقط نمی دانم

نمی دانم

چرا اینقدر درهم و برهم شده روزگارم

چرا اینقدر پریشان و آشفته شده لحظاتم....؟؟؟
.
.
.
.


مستانه
ساعت20:43---1 آبان 1391
هر چه قورت می دهم

این بغض لعنتی را

پایین نمی رود...

چه کردی با من

نامهربان من!!!

دلم باریدن می خواهد

بر سرشانه هات

به نوازشی آرامم کن!!!
.
.


مستانه
ساعت20:15---1 آبان 1391
نامت را که زیر لب تکرار می کنم

شیرینی مطبوعی

در جانم می دود...

مدامت تکرار می کنم

تا قند مکرر شوی

در تلخی های مدامم...!!!!!!


مستانه
ساعت17:14---1 آبان 1391
بوی وداع می دهی

بوی رفتن بی خداحافظ!!!

چیزی نمی گویی، حرفی نمی زنی،

نه اشاره ای، نه نگاهی...

اما حس می کنم

این سکوت، این سکوت لعنتی

بوی پرواز دارد

بوی هجرت، بوی مهجوری!!!!

چمدانت را بردار...

پشت سرت آبی نخواهم ریخت!!!

دوست دارم

در ناباورانه های کودکانه ام

همچنانت حاضر ببینم!!!!!!!!
.


مستانه
ساعت16:54---1 آبان 1391

من بیمارم..بیمار...

توی تختم دراز می کشم..

پتو را تا زیر گلویم بالا می کشم..

چشمهای مبهوتم را به دیوار روبرو می دوزم و فکر می کنم

آنقدر غصه ی نداشتنت را خورده ام که بیمار شده ام..

آنقدر غصه ی بیم و حذر دادن هات را خورده ام که بیمار شده ام..

آنقدر در التهاب (دوستت دارم) گفتن هات سوخته ام که بیمار شده ام...

آنقدر منتظر از راه رسیدنت شده ام که بیمار شده ام..

طبیبی بالای سرم میاورید

هیچ دارو و درمانی به دردم نمی خودم

حتی اگر در آغوشم بگیرید ، بهتر نمی شوم

فقط معلوم است که بیمارم

به شدت بیمارم....




مستانه
ساعت16:30---1 آبان 1391
کیسه ی فلفل های قرمز در دست من

کیسه ی بروکلی سبز در دست تو

سبز می شوم روی قامت خودم

وقتی خیابات های خیس را همقدم می شویم

سرخ می شوم در التهاب و حرارت

وقتی در تاریکی کوچه های پاییز

دستم را می فشاری...!!!!


مستانه
ساعت16:27---1 آبان 1391
نمیدونم چی ام...............دلگیرم.....یا دلم گیره........؟؟؟

مستانه
ساعت20:30---30 مهر 1391
سرباز کرده

زخمی که

سالهای مدید پنهان بود از چشمم...

چرک و خون می تراود

از شکاف این زخم ناسور!!!

مرهم هات را کجا جا گذاشته ای؟؟

من زخمی سال و ماه نیستم

زخمی مرهم هایی هستم

که دیگر مال من نیست!!!


مستانه
ساعت20:28---30 مهر 1391
نگاه هایت ترش است

دلم را جمع می کند

بوسه هایت شیرین است

دلم غنج می زند

"دوستت دارم " هایت ملس است

دلم خوش خوشانش می شود!!

حرف های من اما

تلخ است...

لبخندهایم ..گس ..!!

دلت...؟؟؟

نمیدانم...نمیدانم...!!!
آخ که امشب دلم خونه خیلی گرفته خیلی خیلی د...


مستانه
ساعت20:26---30 مهر 1391
من خنگ تر از آني هستم

كه فكرش را مي كني..

اگر مرا دوست داري

رك و راست بگو

صريح و بي واسطه!!

اينكه هربار

كفشم را جلوي پايم جفت كني..

اينكه در خيابان

پناهم دهي تا تصادف نكنم..

اينكه هرماه يادت بماند

قرص هاي كلسيم و آهنم را به موقع بگيري..

اينكه هر وقت ميگرنم عود كند

گنجشك ها را به آرامش دعوت كني..

اينكه بداني

من چاي را فقط با يك قند كوچك مي خورم

اينكه بفهمي

سكوتم نشانه ي رضايت نيست...

هيچ كدام...هيچ كدام

چيزي به من خنگ نمي فهماند.

اگر دوستم داري

صريح و واضح بگو:

دوست دارم!!

همين!!!!!!!


مستانه
ساعت20:23---30 مهر 1391
ایمان دارم

که نیم شبی از خواب خواهی پرید

کورمال کورمال

لیوانی آب جستجو خواهی کرد

گلویی تر کرده و

به بستر برمی گردی...

چشم روی هم می گذاری

اما نمی توانی بخوابی...

آنقدر حسرت داشتنم را خواهی خورد

که تا صبح

بالش کناری ات را

در آغوش گرفته

و شانه اش را

خیس خواهی کرد !!!
تقدیم به کسی که منو نادیده گرفت ...


مستانه
ساعت20:19---30 مهر 1391
دلم کمی عشق می خواهد...

کمی آغوش بی دغدغه...

دستی که فرهای ریز موهام را

بکاود...

و تمام نقطه چین های دنیا را

برایم پر کند...!!!

گرچه دیر...

گرچه با تاخیر...

می خواهم که

فقط تو

فقط تو...

نقطه چین ها را پر کنی...!!!!


مستانه
ساعت20:13---30 مهر 1391

می دانم که در یادت نخواهم ماند

زن بی خاطره ای خواهم شد

در حافظه ی شلوغت!!

مهم نیست!!!

گاهی وقت ها

در یاد خودم هم نمی مانم

گم می شوم

فراموش می شوم...

مهم نیست..

توآسوده باش..!!


مستانه
ساعت20:03---30 مهر 1391
يعني هنوز هم بايد بترسم

از پروانه ها

مباد كه بر شانه ات بنشينند؟؟

از گنجشك ها

مباد كه بالاي سرت پرواز كنند؟؟

و از شكوفه هاي پيچ امين الدوله

مباد كه هوايت را عطر آگين سازند؟؟

.
.

پير شدم از بس

ترسيدم و ترسيدم و ترسيدم..!!!


مستانه
ساعت20:01---30 مهر 1391
خیلی دوستت دارم

اما ...

نمی دانم (خیلی) را چگونه بنویسم که معنی (خیلی ) بدهد !!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نويسنده: مرتضی تاريخ: شنبه 29 مهر 1387برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to morteza88.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com